غزلی در وصف شهید کربلا
«مولای سربریده»
ای قـدسیان بگریید، بر ماتم رسیده
بـر پیکــر غــریب و بــر آن ســر بــریــده
قـــران نـــاطــق مــا کــردنــد، تکــه تکــه
یک تکه اش به صحرا، یک تکه اش به نیزه
آغوش داغدارش رنگین ز خون پاک است
شـایــد کـه خـون اصغـر یـا اکبـرش چکیـده
بر خـواهرش بگـویید رخت عـزا بپـوشـد
عــزم سفــر کنـــد او، بـــا قــامـت خــمیــده
در کربلای عشاق زینب تو کوه صبـــری
بـا اینکــه تیــر غـــم ها، قلب تـو را دریــده
آرام کـن تــو زینب آن مــادران بــی تاب
آه ربــاب و لیــــلا تــا عــرشـیــان رسیــــده
بـر نـور چشـم مـولا، سکینــه ی عـفـیـفـه
گـو بعـد از ایـن بخـواند، در مـاتمش قصیـده
در کـربـلا رهـا کـن تـن های بـی کفن را
راهــی کـوفـه شـو کـه وقت وداع رسـیــــده
بــا ســاربان بـگـو تـو، آهستـه تـر بـرانـد
چــون اهــل بیـت مــولا درد و بـلا کشـیـــده
در گوشـه ی خرابـه غسلش بده، کفن کن
جســم رقیــه ی پـاک، مظلــومـه ی شهیــده
با خطبــه هـا بیـان کـن پیغــام کـربـلا را
بــر غــافــلان شــامـی، کـه کـربـلا نــدیــده
بازا دوباره از شام، بــر کـربلا گـذر کن
بنـگر کـه خــون مــولا، در کــربـلا دمـیــده
سقــای کربلا را در گوشـه ای نظــر کن
بنـگر کــه روح پـاکـش، از دام تــن رهیـده
در مـاتـم حسینت خـون از فلـک چکیــده
یــا بــادهای تـاریـک، در آسـمـــان وزیـــده
ای چشم ها شما را حق است خون ببارید
وقتی که در عزایـش، خـون از فلک چکیده
سر دادن و تن دادن، زیبا ترین بلاهاست
وقتـی کـه مـرغ دل هـا، سـوی خــدا پریـده
شایستــه است ما هم، رنگ خـدا بگیـریـم
وقتی حسیـن زهـراست، «مولای سربریده»
زهرا پیربالایی