بانوی کرامت (در قالب دوبیتی)
رفتن از پیش شما، حضرت معصومه عجب غم دارد.
بنگر گوشه ی چشمان مرا خیس شده، نم دارد.
دل من، مانده در آن گوشه ی زرین ضریحت بانو
زین سبب دوری تو، سخت پریشانی و ماتم دارد.
زهرا پیربالائی
خرداد95
رفتن از پیش شما، حضرت معصومه عجب غم دارد.
بنگر گوشه ی چشمان مرا خیس شده، نم دارد.
دل من، مانده در آن گوشه ی زرین ضریحت بانو
زین سبب دوری تو، سخت پریشانی و ماتم دارد.
زهرا پیربالائی
خرداد95
بگفتا پیمبر در آن روز ناب
ستایش خداوند خاک است و آب
خداوند روح و ملک های عرش
فلک آفریده، بگسترده فرش
کریمی که یکتا و پاینده است
خداوندی، او را برازنده است
بگفتا رسیده به من پیک حق
«ادا کن رسالت به لبیک حق
بیان کن به عالم، وصی و امام
علی جانشین است و ختم کلام»
کسی که برادر و یار من است
خدا گفته:«او همجوار من است»
همان کس که او اولین مومن است
پناهنده اش از خطر ایمن است
همو که دلیر احد،فاتح خیبر است
علی سید اوصیا،مرتضی حیدر است
کسی که خطرها به جان می خرد
و تا پای جان، امر و فرمان برد
شب مرگ از جان،گذر می کند
میان خطرها سحر می کند
خدایا! محبان او، دوست دار
و خصمان او را، تو دشمن شمار
خدایا! به یاران او، یار باش
به دل دادگانش، هوادار باش
در آن لحظه بالا گرفتش نبی
همان دست حق، دست مولا علی
بگفت هر که را هستمش من ولی
اگر من نباشم، «ولایت، علی»
زهرا پیربالائی
سی ام شهریور1395
در قالب مثنوی، تعداد ابیات 14
شعر مربوطه اشاره به بخشی از فرمایشات پیامبر اکرم (ص) در خطبه غدیر
اَلْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذی عَلا فی تَوَحُّدِهِ….وَجَبّارُ الْأَرَضینَ وَ السّماواتِ، قُدُّوسٌ سُبُّوحٌ، رَبُّ الْمَلائکَةِ وَالرُّوحِ،… کَریمٌ حَلیمٌ ذُوأَناتٍ….لاإِلاهَ إِلاَّ هُوَ الْعَزیزُالْحَکیمُ…
وَأُؤَدّی ما أَوْحی بِهِ… لاَِنَّهُ قَدْأَعْلَمَنی أَنِّی إِنْ لَمْ أُبَلِّغْ ما أَنْزَلَ إِلَی (فی حَقِّ عَلِی) فَما بَلَّغْتُ رِسالَتَهُ…فَأَوْحی إِلَی: (بِسْمِ الله الرَّحْمانِ الرَّحیمِ، یا أَیُهَاالرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ - فی عَلِی یَعْنی فِی الْخِلاَفَةِ لِعَلِی بْنِ أَبی طالِبٍ - وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَالله یَعْصِمُکَ مِنَ النّاسِ).
وَقَدْ أَنْزَلَ الله تَبارَکَ وَ تَعالی عَلَی بِذالِکَ آیَةً مِنْ کِتابِهِ (هِی): (إِنَّما وَلِیُّکُمُ الله وَ رَسُولُهُ وَالَّذینَ آمَنُواالَّذینَ یُقیمُونَ الصَّلاةَ وَیُؤْتونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُونَ)، وَ عَلِی بْنُ أَبی طالِبٍ الَّذی أَقامَ الصَّلاةَ وَ آتَی الزَّکاةَ وَهُوَ راکِعٌ یُریدُالله عَزَّوَجَلَّ فی کُلِّ حالٍ.
مَعاشِرَ النَّاسِ، إِنَّهُ جَنْبُ الله الَّذی ذَکَرَ فی کِتابِهِ العَزیزِ…
أَوَّلُ مَنْ آمَنَ بِالله وَ رَسُولِهِ (لَمْ یَسْبِقْهُ إِلَی الْایمانِ بی أَحَدٌ)، وَالَّذی فَدی رَسُولَ الله بِنَفْسِهِ، وَالَّذی کانَ مَعَ رَسُولِ الله وَلا أَحَدَ یَعْبُدُالله مَعَ رَسُولِهِ مِنَ الرِّجالِ غَیْرُهُ.(أَوَّلُ النّاسِ صَلاةً وَ أَوَّلُ مَنْ عَبَدَالله مَعی. أَمَرْتُهُ عَنِ الله أَنْ یَنامَ فی مَضْجَعی، فَفَعَلَ فادِیاً لی بِنَفْسِهِ).
بِأَمْرِکَ یارَبِّ أَقولُ: اَلَّلهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَعادِ مَنْ عاداهُ (وَانْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَاخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ) وَالْعَنْ مَنْ أَنْکَرَهُ وَاغْضِبْ عَلی مَنْ جَحَدَ حَقَّهُ.
قالوا: الله و رَسُولُهُ. فَقالَ: اَلا من کُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلی مَوْلاهُ،…مَعاشِرَالنّاسِ، هذا عَلِی أخی وَ وَصیی وَ واعی عِلْمی، وَ خَلیفَتی فی اُمَّتی عَلی مَنْ آمَنَ بی
ای علی! همسایه عرش خدا
یاعلی در یک شبی، من زیرورو کردم تمام واژه ها واژه ای پیدا نشد در وصف تو،جان کلام واژه ها
خواستم تا شعری از جنس غزل برپا کنم در مدح تو حیف! کم آورده این جا هم، مرام واژه ها
باز در اندیشه ام تا یک غزل برپا کنم، اما ببین واژه ها تب کرده اند در عشق تو، تو التیام واژه ها
من مرید واژه های خطبه ی پیغمبرم در وصف تو در سرم هی، می بریزم من، به جام واژه ها
باز شوری، اشتیاقی، در میان بیت ها گل می کند ترسم از قالب بریزد یا بپاشد، انسجام واژه ها
واژه ها را یک به یک در پیش هم جا می کنم تا بگویم من در آخر، این پیام واژه ها
ای علی! همسایه ی عرش خدا، ای یاور و یار نبی جان احمد! تو فقط دریاب ما را، این ختام واژه ها
زهرا پیربالائی
بیت آخر به سه فضیلت از فضایل بیشمار امیرالمومنین علی علیه السلام اشاره دارد.
(إِنَّهُ جَنْبُ الله،…هذا عَلِی، أَنْصَرُکُمْ لی وَأَحَقُّکُمْ بی وَأَقْرَبُکُمْ إِلَی وَأَعَزُّکُمْ عَلَی…)
پیشاپیش عید ولایت امیر المومنین عید غدیر مبارک
دوباره آمدم از امتداد فاصله های دور بی تو بودن
نه! تو مرا خواندی و به سوی خود کشاندی
آن دم که می رفتم با سرعت نور، تا دل تاریکی محض
و می تاختم سوی علمی بی عمل و سراسر حجاب
تا که سخت زمین خوردم و شکستم.
به پشت سر که برگشتم خودم را در فاصله های دور از تو دیدم و سوختم.
باور نداشتم! چگونه دور شدم از تو و حس نکردم این دوری را!؟
تو کنار من بودی و من دور از تو،
زمین زدی مرا تا کم کنم این فاصله را.
خدایا! زمین خورده مجروح است و بی حال
و تو تماشا کن این بار، من زمین خورده خوشحالم.
اگر این شکستن ها راه توحید است و وصال، بشکن این قاب وجودم را
حرفی که نیست هیچ، بسی شوق شکستن دارم.
خدایا! من نمی خواهم این علم های بی عمل، این حجاب، این دوری و این فاصله ها را
بگیر از من آنچه را که تو را از من میگیرد.
زهرا پیربالائی
14مرداد1395
خدایا! تو را حس می کنم
در ستاره باران آسمان و روشنی ماه در شامگاهان.
تو را حس می کنم در روشنی آب،جوشش بلورین چشمه ها و ریزش تند آبشاران.
خدایا! تو را حس می کنم؛
در تک تک قطرات بارش باران و وزش باد در لابه لای شاخساران.
خدایا! تو را حس می کنم؛
در رویش سبزه، بوی گل، نوای پرندگان در فصل بهاران.
خدایا! تو را حس می کنم؛
حسی عمیق در بارش نور به وقت سحرگاهان،
آن دم که نزدیک است انگار زمین، به عرش و کروبیان.
خدایا! تو را حس می کنم؛
حسی قریب در لحظات روشن دعا به وقت اذان در صبحگاهان.
تو را حس می کنم؛
هر لحظه هر دم که می فشاری از محبت مرا در آغوش خود بی امان.
تو را حس می کنم؛
حسی عمیق آن دم که جدا می کنم تعلقات زمین از روح و از جان.
خدایا! دوستت دارم از زمین تا کهکشان، از کران تا بی کران.
زهرا پیربالائی
فروردین 95