ریحانة النبی

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

غزلی در وصف شهید کربلا

15 شهریور 1398 توسط زهرا پیربالایی

 

https://static2.afkarnews.com/thumbnail/tPZElolZlbNS/rDxJk2yoXn9KV7c7C6kDweJVxtu4cY7G2hzV_1efiJea1I30PYCuRtB7MgaaVGNwXTYXaWKO8q0wfYWGdiJBEedZbU5YLDeVWlQuXH7FEGUwWxWQxIu3Fg,,/%D8%A7%D9%85%D8%A7%D9%85+%D8%AD%D8%B3%DB%8C%D9%86.jpg

«مولای سربریده»

 

ای قـدسیان بگریید، بر ماتم رسیده

بـر پیکــر غــریب و بــر آن ســر بــریــده

 

قـــران نـــاطــق مــا کــردنــد، تکــه تکــه

یک تکه اش به صحرا، یک تکه اش به نیزه

 

آغوش داغدارش رنگین ز خون پاک است

شـایــد کـه خـون اصغـر یـا اکبـرش چکیـده

 

بر خـواهرش بگـویید رخت عـزا بپـوشـد

عــزم سفــر کنـــد او، بـــا قــامـت خــمیــده

 

در کربلای عشاق زینب تو کوه صبـــری

بـا اینکــه تیــر غـــم ها، قلب تـو را دریــده

 

آرام کـن تــو زینب آن مــادران بــی تاب

آه ربــاب و لیــــلا تــا عــرشـیــان رسیــــده

 

بـر نـور چشـم مـولا، سکینــه ی عـفـیـفـه

گـو بعـد از ایـن بخـواند، در مـاتمش قصیـده

 

در کـربـلا رهـا کـن تـن های بـی کفن را

راهــی کـوفـه شـو کـه وقت وداع رسـیــــده

 

بــا ســاربان بـگـو تـو، آهستـه تـر بـرانـد

چــون اهــل بیـت مــولا درد و بـلا کشـیـــده

 

در گوشـه ی خرابـه غسلش بده، کفن کن

جســم رقیــه ی پـاک، مظلــومـه ی شهیــده

 

با خطبــه هـا بیـان کـن پیغــام کـربـلا را

بــر غــافــلان شــامـی، کـه کـربـلا نــدیــده

 

بازا دوباره از شام، بــر کـربلا گـذر کن

بنـگر کـه خــون مــولا، در کــربـلا دمـیــده

 

سقــای کربلا را در گوشـه ای نظــر کن

بنـگر کــه روح پـاکـش، از دام تــن رهیـده

 

در مـاتـم حسینت خـون از فلـک چکیــده

یــا بــادهای تـاریـک، در آسـمـــان وزیـــده

 

ای چشم ها شما را حق است خون ببارید

وقتی که در عزایـش، خـون از فلک چکیده

 

سر دادن و تن دادن، زیبا ترین بلاهاست

وقتـی کـه مـرغ دل هـا، سـوی خــدا پریـده

 

شایستــه است ما هم، رنگ خـدا بگیـریـم

وقتی حسیـن زهـراست، «مولای سربریده»

 

زهرا پیربالایی

https://dokhtareshieh.kowsarblog.ir/

 3 نظر

چی شد طلبه شدم؟

15 آبان 1396 توسط زهرا پیربالایی

 

ما را به جبر هم که شده سر به راه کن

 

چقدر شاد بودم آن روزی که با بهترین رتبه از «دانشگاه» قبول شدم!

روزی که حس می کردم فقط چند قدمی فاصله تا خوشبختی دارم.

حس می کردم اینجا همان نقطه آغاز ورود به خوشبختی ها، آغاز رویاهای شیرین و آغاز هر چه نایافتنی هاست.

من شاد بودم از این همه پیروزی!

تا اینکه گذشت و روزهای درس و کلاس آمد و من از ابتدای همان روزها «دانشجو» شدم.

همان چیزی که به دنبال آن بودم و با تحمل سختی ها اینک به آن رسیده بودم.

ولی نمی دانستم چرا هر چه بیشتر می گذشت، حس خوبی نداشتم و هر روز بیشتر از دیروز برایم سخت تر می شد.

گویی اشتیاقم مرده بود و من آنجا را چون زندان تنگ و تاریکی حس می کردم که بال پروازم را بسته تر می نمود.

دیگر جایی برای شکوفایی نبود، دیگر بالی برای پرواز نبود، اسیر دنیا شده بودم.

با خود می اندیشیدم؛ اینجا همان جایی نبود که من روز و شب ها در انتظارش بودم؟

ولی نه! اینجا آن مکان مقدس اندیشه های من نبود، اینجا آرامش نبود، اینجا آزادی نبود.

اینجا حتی علمی که به دنبالش بودم هم نبود و یا حداقل بود و من، این همه را نیافتم.

نمی دانستم چه کنم درگیر افکارم بودم! گاهی فکر انصراف به سرم می زد و گاهی فکر تحصیل در حوزه!

با حوزه اندکی آشنا بودم ولی از طلبه شدن شدیدا بیزار؛ به خاطر دید مردم، به خاطر طعنه ها و به خاطر مشکلات بسیارش.

از افکارم منصرف می شدم؛ چون جرأت انصراف از دانشگاه و تحصیل در حوزه را نداشتم.

در نظرم «دانشجو بودن»، بهتر از «طلبه شدن» بود؛ یعنی هنوز به آن «باور متعالی» نرسیده بودم.

دوباره سعی در تحمل داشتم تا که شاید روزی تمام شود آن لحظه های تاریک اسارت

ولی هر چه تقلا می کردم بیشتر فرو می رفتم و غرق تر می شدم…

تا که آخر جانم به لب رسید و فرار کردم از آن همه اسارت و در نهایت اجبار و از بد حادثه، به حوزه پناه آوردم…

 چه خوب به خاطر دارم آن روزهای آغازین حوزه را! آن روزهای بهاری در فصل برگ ریزان!

آن بزرگ ترین توفیق اجباری خدا به من و آن زیباترین حادثه شگرف زندگیم

روزها گذشت و دیگر «من یک طلبه بودم» آزاد از همه اسارت ها، تلخی ها و تاریکی ها

آری حوزه برایم ابتدای شکوفایی بود و انتهای رکود و ایستایی

حوزه لحظه هایش باطهارت بود و سرشار از طراوتی ماندگار

حوزه بارشی از معنویت بود، بارشی از آیه های نور و حکمت های ناب

حوزه رویش بود بعد از اتمام ریزش ها، چیزی شبیه بهشت و یا مدینه ای فاضله

دیگر دید مردم، طعنه ها و مشکلاتش سد راهم نبود، چون حوزه مکان ارزش ها بود، مکان رویش ها و مکان اندیشه های ناب،

پس به تحمل دردهایش می ارزید.

و امروز…

و امروز بعد از گذشت سال ها از آن روزهای آغازین طلبگی حتی لحظه ای از طلبه شدنم پشیمان نشده ام

و همیشه با افتخار گفته ام و می گویم «من یک طلبه ام».

 

                                                                                        زهرا پیربالایی

 

 

 14 نظر

باران نور

27 آذر 1395 توسط زهرا پیربالایی

 

امشب زمیـن از آسمـان بــاران گرفتـه     بــاران نـور از حضرت جانـان گرفتـه

گویی فلک دل کنده از هفت آسمانش       فرش زمین از مقدمش سامان گرفته

امشب عقیـق و پولـک و المـاس ریزد       جشنی مبارک در صف مستان گرفته

آورده امشــب آمنـــه پــور بهشتـی        از مقدمش عـالم سراسر جان گرفته

امشب بنی هاشم شبی چون روز دارد        زیـرا به دست خود مهی تابان گرفته

پیغمبری از جنس نور امشب رسیـده         شور و شعف در عـالـم امکان گرفتـه

امشـب تمـــام دردهــای دردمنــدان      با نـور احمد یک شبه درمان گرفتـه

بت خانه ها لرزیده در یمـن قـدومش       کفر از زمین و آسمـان پایان گرفتـه

از آسمــان مکـه امشـب نـــور ریــزد      گویی تمـام مکـه را ایمـان گرفتــه

امشب تمـام انبیـا در مکـه جمعنـد         زیرا زمین از آسمان، انسـان گرفتـه

                                                                           زهرا پیربالایی

                                                                     بیست و ششم آذر 1395

                                                                           ساعت20:45

        

       میلاد سرور کائنات عالم پیامبر رحمت

                     صلی الله علیه و آله و سلم

                        مبارک باد.

 

 7 نظر

شهر باران نور

02 آبان 1395 توسط زهرا پیربالایی

 

                             

 

قم ای شهر باران نور و کرامت

قم ای شهر شبنم، تبسم، طراوت

 

قم ای پاکی لحظه های مناجات

قم ای شهر غسل و وضو و طهارت

 

تو در قلب خود گوهر ناب داری

قم ای شهر معصومه دخت نجابت

 

قم ای آرزوهای عرفانی من

چه زیبا بود پر زدن در هوایت

 

تویی قلب بیدار و نبض پیاپی

قم ای شهر گرما و شور و حرارت

 

تو را در غزل های خود می سرایم

غزل های من خاک پای صفایت

زهرا پیربالایی 29مهر1395

 4 نظر

کربلای عشاق

18 مهر 1395 توسط زهرا پیربالایی

 

      

 

مولای سربریده

ای قـدسیان بگریید، بر ماتم رسیده

بـر پیکــر غــریب و بــر آن ســر بــریــده

قـــران نـــاطــق مــا کــردنــد، تکــه تکــه

یک تکه اش به صحرا، یک تکه اش به نیزه

آغوش داغدارش رنگین ز خون پاک است

شـایــد کـه خـون اصغـر یـا اکبـرش چکیـده

بر خـواهرش بگـویید رخت عـزا بپـوشـد

عــزم سفــر کنـــد او، بـــا قــامـت خــمیــده

در کربلای عشاق زینب تو کوه صبـــری

بـا اینکــه تیــر غـــم ها، قلب تـو را دریــده

آرام کـن تــو زینب آن مــادران بــی تاب

آه ربــاب و لیــــلا تــا عــرشـیــان رسیــــده

بـر نـور چشـم مـولا، سکینــه ی عـفـیـفـه

گـو بعـد از ایـن بخـواند، در مـاتمش قصیـده

در کـربـلا رهـا کـن تـن های بـی کفن را

راهــی کـوفـه شـو کـه وقت وداع رسـیــــده

بــا ســاربان بـگـو تـو، آهستـه تـر بـرانـد

چــون اهــل بیـت مــولا درد و بـلا کشـیـــده

در گوشـه ی خرابـه غسلش بده، کفن کن

جســم رقیــه ی پـاک، مظلــومـه ی شهیــده

با خطبــه هـا بیـان کـن پیغــام کـربـلا را

بــر غــافــلان شــامـی، کـه کـربـلا نــدیــده

بازا دوباره از شام، بــر کـربلا گـذر کن

بنـگر کـه خــون مــولا، در کــربـلا دمـیــده

سقــای کربلا را در گوشـه ای نظــر کن

بنـگر کــه روح پـاکـش، از دام تــن رهیـده

در مـاتـم حسینت خـون از فلـک چکیــده

یــا بــادهای تـاریـک، در آسـمـــان وزیـــده

ای چشم ها شما را حق است خون ببارید

وقتی که در عزایـش، خـون از فلک چکیده

سر دادن و تن دادن، زیبا ترین بلاهاست

وقتـی کـه مـرغ دل هـا، سـوی خــدا پریـده

شایستــه است ما هم، رنگ خـدا بگیـریـم

وقتی حسیـن زهـراست، «مولای سربریده»

زهرا پیربالایی

 12 نظر
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
خرداد 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

ریحانة النبی

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • سروده های من

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

مطالب با رتبه بالا

  • خدایا تو را حس می کنم (5.00)
  • کم کن این فاصله ها را (5.00)
  • علی جانشین است و ختم کلام (5.00)
  • کربلای عشاق (5.00)
  • شهر باران نور (5.00)
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس