یار عیان
چرا آقا چرا رویت نهان است؟ بیا دیدار تو آرام جان است
اگر تو بیش از این در پرده باشی دل غم دیده ام آتشفشان است
شکار لحظه های من نمودی تو صیادی که ابرویت کمان است
گرفتی جای جای خانه دل از آن پس سیل اشک من روان است
تو محبوب دل محبوب هایی وجود تو بهارستان جان است
بهاران پیش تو خار و خجیلند چو روی تو بهار بی خزان است
نمی دانم کجا دنبالت آیم؟! بساط تو کجای کهکشان است
همه گویند تو در این جهانی و یار ما همان جان جهان است
ولی افسوس من رویت ندیدم اگرچه منزلت در این مکان است
نمی گویم تو شاید بی نشانی تو را یک نه، دو نه، بل صد نشان است
وصالی گر نبود از جانب ماست وگرنه یار ما هرجا عیان است
به سر دارم سر و سودای صحبت خدا داند عجب شیرین زبان است
تو انگشت اشاره کن همین بس مرا از سر به سوی تو دوان است
وجودم دلبری دیگر ندارد چو محبوب من او «صاحب زمان» است
زهرا پیربالائی